معنی کشتیهای گذری
حل جدول
لغت نامه دهخدا
گذری. [گ ُ ذَ] (ص نسبی) عابر. ابن سبیل. رونده: آورده اند که در آبگیری از راه دور و از گذریان و تعرض ایشان مصون، سه ماهی بودند. (کلیله و دمنه). || نغل، کنده ای بود فراخ از بهر چارپایان و گذریان در آنجا مأوی ̍ گیرند و به تازی کهف خوانند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) عابر گذرنده جمع: گذریان: آورده اند که در آبگیری از راه دور و از گذریان و از تعرض ایشان مصون سه ماهی بودند.
واژه پیشنهادی
انگلیسی به فارسی
چند گذری
multipass
چند گذری
one pass
تک گذری
یک گذری
transience
زود گذری
transitoriness
زود گذری
معادل ابجد
1676